یک اتفاق بد
چند روزی میشه که از دنیای وبلاگی دور شدم گزارشات این چند روز همه تاریخ مصرف گذشته و بیات شدن ولی امشب اومدم که بنویسم از برنامه هایی که واسه این چند روز تعطیلی با بابا ریخته بودیم و اینکه قرار بود دایی امیر اینا برن کرمان و ما چند روزی تنها باشیم ولی همه چی با یک تلفن عوض شد. با شنیدن خبر فوت یکی از اقوام بابا تصمیم گرفت ما هم این چند روز و با دایی امیر اینا بریم کرمان و توی مراسم شرکت کنیم. دیدن دوستان و فامیلی که مدت ها ندیده بودیمشون خالی از لطف نبود ولی دوست نداشتم همراه غم و غصه باشه.این اولین بار بود تو همچین مجلسی شرکت میکردی. دلشوره اینو داشتم که نکنه از دیدن اینهمه آدم مشکی پوشیده بترسی یا شلوغی اذیتت کنه ولی خدارو شکر یا هنو...
نویسنده :
مامان صبا
23:45